>
داخلی – اتاق خواب کودک – شب
پدر بالای تخت پسرش می آید. پسرک حدوداً ۱۰ سال د ارد و بر روی تخت خود دراز کشیده است.
پدر بالای سرش می آید.
پدر: خوب پسرم، دیشب داستان رو تا کجا واست تعریف کردم؟
پسر: (در حالی که ذوق کرده است) تا اونجایی که آقاهه با تفنگش اومد طرفت!
پدر: خوب، مرده اومد نزدیک من و تفنگش رو گذاشت رو شقیقه ام …
پسر: شقیقه کجای شماست؟
پدر:(در حالیکه دستش را روی شقیقه اش می گذارد) یعنی اینجا!
پسر:خوب بعدش؟
پدر: هیچی دیگه تفنگ رو گذاشت رو شقیقه ام و شلیک کرد. اصلاً یه حالی شدم! سرم پکید ….
همه بدن شد خون. داغون شدم…
پسر: بابا، مگه اون روز پای اون فیلمه نگفتی اگه با تفنگ بزنن به سر کسی می میره!
پدر: خوب که چی؟
پسر: پس شما چه جوری زنده موندی؟
پدر: (در حالیکه عصبانی شده است) من چه می دونم، بگیر بخواب دیگه بچه سرتق …
پدر برق اتاق را خاموش می کند و از آن خارج می شود. پسرک در ذهن خود شجاعت پدر را تحسین می کند!
دیزالو می شود به تاریکی.