سال ۲۰۱۵ ویدئویی از جولی لیثکات هِیمز در TED منتشر شد که با سبک خاص خودش، برای پدران و مادران توضیح می دهد که چگونه بدون دخالت و کنترل غیرمعمول، فرزندانی موفق پرورش دهند. او در سخنرانی خود به این نکته اشاره می کند که والدین به جای آنکه از کلاسهای متعدد و روشهای عجیب تربیتی استفاده کنند کافی است تا از یک روش قدیمی و اثبات شده بهره ببرند: مهر و محبت بدون شرط؛ بدون نگاه به نمرات کسب شده فرزندان و وضعیت درسی!
خانم هیمز، پیش از این مشاور دانشجویان تازه وارد دانشگاه استنفورد بوده و تجربیات ارزشمندی در این خصوص دارد. در ویدئوی مذکور ایشان از یک مطالعه به نام Harvard Grant Study نام می برد که حدود ۸۰ سال به طول انجامید و تا به امروز از نظر زمانی، طولانی ترین مطالعه ای است که روی انسانها انجام شده است. گرنت استادی (Grant Study) طولانی ترین برنامه مطالعاتی در زمینه توسعه انسانی است. این پروژه از سال ۱۹۳۸ با مطالعه بر روی مردان منتخبی از دانشگاه هاروارد آغاز شد. در میان این افراد میتوان از کسانی چون رییس جمهور جان اف کندی و سردبیر واشنگتن پست، بن برادلی را نام برد. (توضیح بیشتر)
خانم هیمز در بخشی از سخنرانی خود و با اشاره به نتایج مطالعه گرنت، موضوع جالبی را مطرح می کند:
این مطالعه نشان داده است که موفقیت حرفهای در زندگی، که همان چیزیست که ما برای بچههایمان میخواهیم، موفقیت حرفهای در زندگی نتیجهی انجام کارهای روزمره و سخت در کودکی است، و هرچه در سن کمتری شروع کرده باشید، بهتر است، همان ذهنیت «آستینهات رو بالا بزن و دست به کار شو»، طرز فکری که میگوید، «یکم کارِ ناخوشایند هست، یکی بالاخره باید انجامش دهد، میشود آن یک نفر من باشم.»، طرز فکری که میگوید، من تلاشم را اختصاص میدهم برای اصلاح کل، که این همان چیزیست که شما را در محل کار جلو میاندازد. همهی ما این را میدانیم، شما این را میدانید.
همهی ما این را میدانیم، و با این حال در کودکی چکلیستی، بچههایمان را از انجام دادن کارهای سخت خانه معاف میکنیم. و بعد آنها به جوانانی در محل کار تبدیل میشوند که هنوز منتظر یک چکلیست هستند، ولی وجود ندارد. و از این مهمتر، انگیزه و غریزهی این را ندارند که آستینهایشان را بالا بزنند و دست به کار شوند و دور و برشان را نگاه کنند و فکر کنند: «چطور میتوانم برای همکارانم مفید باشم؟ چطور میتوانم در راستای نیاز رئیسم، چند گام جلوتر را پیشبینی کنم؟»
یافتهی مهم دومی، از Harvard Grant Study نشان داد که شادکامی در زندگی از عشق میآید، نه عشق به کار، عشق به انسانها. همسرمان، شریکمان، دوستانمان، خانوادهمان. پس دوران کودکی باید به بچههایمان یاد دهد چطور دوست داشته باشند، و نمیتوانند دیگران را دوست داشته باشند، اگر در ابتدا خود را دوست نداشته باشند، و خود را دوست نخواهند داشت، اگر نتوانیم به آنها بدون شرط عشق بورزیم.
بله و بنابراین، به جای حساس بودن روی نمرات و رتبهها وقتی به خانه برمیگردند، وقتی فرزند عزیزمان از مدرسه به خانه برمیگردد، یا وقتی ما از سر کار برمیگردیم، باید دستگاههایمان را ببندیم، گوشیهایمان را کنار بگذاریم، و در چشمانشان نگاه کنیم و بگذاریم شادیای که از دیدن فرزندمان بعد از چند ساعت در چهرهمان پیدا میشود را ببینند. و بعد باید بگوییم، «امروزت چطور بود؟ امروز از چی خوشت آمد؟» و وقتی دختر نوجوانتان میگوید، «ناهار»، همانطور که دختر من گفت، و در حالی که من میخواهم در مورد امتحان ریاضی بشنوم، نه ناهار، اما باید به ناهار هم اهمیت دهی و علاقه نشان دهی باید بگویی: «امروز چه چیز ناهار اینقدر خوب بود؟» لازم است آنها بدانند که به عنوان یک انسان در نزد ما ارزش دارند، نه به خاطر معدلشان.
و در قسمتی دیگر ادامه می دهد:
خب، حالا دارید فکر میکنید، «کارهای ناخوشایند و عشق و محبت، خیلی هم خوب به نظر میآید، اما ولم کن بابا، دانشگاهها رتبهی عالی و نمره میخواهند و مقام و جایزه.» و من به شما میگویم: تقریبا همینطور است. آن مدارس و دانشگاههای خیلی بزرگ و معروف اینها را از نوجوانان شما میطلبند. اما خبر خوب اینست: برخلاف آنچه که بمبهای تبلیغاتی رتبهبندی دانشگاهها میخواهند باور کنیم،
شما مجبور نیستید به بزرگترین و معروفترین دانشگاهها بروید تا در زندگی شاد و موفق باشید. افراد شاد و موفق به مدارس دولتی رفتهاند،به دانشگاه کوچکی رفتهاند که کسی آن را نمیشناسد، به آموزشگاه فنی و حرفهای رفتهاند، به دانشگاهی در همینجا رفتهاند و درسی را افتادهاند.