وب‌نوشته‌های مهدی شریفی راد

چشمان زیبا و پیکر سرخ

بدون دیدگاه

ناخواسته دوستت دارم و ندیده مهرت به دل نشسته
نمی دانم کدامین روز بهار بود که تو با آن نوای دلنشین آمدی
یا کدامین شب غرق نور بود
که تو آمدی و دست بر پیله من کشیدی
دست بر پیله شفیره ای کشیدی
که در تمام خزان و برف ریزان
به امید گرمای دست تو، پیله بر خود کشیده بود
و تو آمدی !
و چشمان من در امتداد نگاه زیبای تو خیره شد
خیره بر چشمانی که عالمی غم در نگاه گرمش ریخته بود
نگاهی که انعکاس غصه های لطیف ترین قلب آسمانی بود
ونگاهی که من از دیر باز می شناختمش
نگاه زیبای دوست داشتنی ترین موجود کائنات !
چقدر زیباست !
چه دلفریبست وجودی سرخ از رنگ خدا
و چه زیباست پیکری سرخ از خون خدا
دوباره به کنارم آمده ای
آمده ای تا دست بر دامنت زنم و تو را به حنجری کوچک قسم دَهم !
قسمت دَهم که مرا از این پیله تاریک و تنگ رهایی بخشی
تا شاید این بار با بالهایی به سرخی پیکرت
در اوج عاشقانه ترین آوازها پرواز کنم !

برگرفته از «دلنگاشتهای یک شفیره»



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.