وب‌نوشته‌های مهدی شریفی راد

نمی دانستی من …

بدون دیدگاه

>

همیشه گمان می کردم خاطره
انگیزترین شعری که شنیدم «کوچه» فریدون مشیری بوده:

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم / همه
تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم …

واقعاً هم زیبا وخاطره انگیزه
مخصوصاً با اون حس نوستالژیک. ولی حالا که فکر می کنم شعر «خانه کوچک ما» و
یا «سیب» حمید مصدق علاوه بر سرشار بودن از این احساس خیلی هم عمیقه.
بخونید:

تو به من
خندیدی

و
نمی‌دانستی
من به چه دلهره از باغچه‌ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی
من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان‌زده از
دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سال‌ها هست که در گوش من آرام،
آرام
خش‌خش گام تو تکرارکنان می‌دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این
پندارم،
که چرا خانه‌ی کوچک ما سیب نداشت!

عبارات دلهره، سیب، سیب دندان
زده، باغبان، باغچه، افتادن به خاک، خش خش گامها، پندار، خانه، خانه کوچک، و سیب
نداشتن! همه مفاهیمی عمیق هستند که شاعر با استفاده از اونها علاوه بر ایجاد شعری
واقعاً زیبا و موزون، مفهومی عمیق رو به زبانی ساده بیان کرده و شاید بشه گفت سهل
ممتنع هستش. از این جهت شباهت غریبی به «خانه دوست کجاست؟» سهراب سپهری داره. تازگی
دیدم در جواب این شعر زیبا، شعر دیگری گفته شده(که نمی دونم از کیه). هرچند توازن و
زیبایی شعر اصلی رو نداره ولی بسیار جالبه. بخونید:

من به تو
خندیدم
چون که می‌دانستم
تو به چه دلهره از باغچه‌ی همسایه سیب را
دزدیدی،
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی‌دانستی که باغبان باغچه‌ی همسایه

پدر پیر من است!

من به تو
خندیدم
تا که باخنده‌ی خود
پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو
لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان‌زده از دست من افتاد به
خاک

دل من گفت:
برو
چون نمی‌خواست به خاطر بسپارد
گریه‌ی تلخ تو را …
و من رفتم و هنوز

سالهاست که در ذهن من آرام، آرام
حیرت و بغض نگاه تو تکرارکنان،
می‌دهد
آزارم
و من اندیشه‌کنان غرق این پندارم:
«که چه می‌شد اگر باغچه‌ی خانه‌ی ما
سیب نداشت؟؟!!!»



برچسب‌ها:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.