وب‌نوشته‌های مهدی شریفی راد

شفیره هایی که هرگز پروانه نشدند

بدون دیدگاه

مرد با نگاهی از روی حسرت به کرمهای ابریشم چشم دوخت و گفت: « پس همه شما می خواین وقتی پیله دور خودتون تنیدید به نخ ابریشم تبدیل بشید، آره؟» شفیره ها پاسخ دادند:« آره، اون وقت ارزش زیادی داریم، همه تحویلمون می گیرن، لباسای بافته شده با ما رو فقط پولدارا می پوشن!» مرد نگاهی به شفیره ها انداخت و آهسته از باغ بیرون آمد، در ورودی بلند و زیبای باغ را بست، لحظه ای پشت در ایستاد و نوشته ای را با چند تکه چسب روی در باغ زد… روی کاغذ نوشته شده بود: « از این باغ هیچ پروانه ای بیرون نخواهد آمد»



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.