>
در آغازین لحظات سال نو باید تبریک گفت اما شروع سال نو برای من با ۳ رویداد غم انگیز همراه است:
۱- در کما بودن احمد عزیزی
۲- مرگ آنتونی مینگلا
۳- مرگ آرتور سی کلارک
احمد عزیزی شاعری است با اشعاری ژرف و دوست داشتنی که کودکی هایم با اشعارش پیوند خورده است. شاعر این ابیات جادویی:
عشق من پاییز آمد مثل پار باز هم ما باز ماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدم ما گل دمید و خون نجوشیدیم ما …
آنتونی مینگلا کارگردانی است که در عین حالی که فیلمهایش را بسیار دوست داشتم اما دیر شناختمش، فیلم بیمار انگلیسی او با آن موسیقی غریب و آن داستان قریب یکی از فیلمهای محبوبم بود و همچنین کلد منتاین.او از آن دسته سینماگرانی بود که برخی فیلمهایش را بسیار دوست داشتم اما خودش را فقط در حد نامش در تیتراژ فیلمها می شناختم.
آرتور سی کلارک را نیز بسیار دیر شناختم. عطش وافر من در نوجوانی به نجوم و داستانهای علمی-تخیلی با کتابهای ایزاک آسیموف سیراب می شد و سالها پیش و با برنامه تلویزیونی جهان شگفت انگیز آرتور سی کلارک او را شناختم. عجیب آنکه کلارک وصیت کرده تا جسد او بدون هیچگونه تشریفات مذهبی دفن شود.ظاهراً دیدگاه ایدئولوژیک او متاثر از شرق دور بوده است اما نمی دانم این پیرمرد خیال پرداز و دوست داشتنی چه در سر داشته که اینچنین واضح وصیت کرده است!
سال نو مبارک!