وب‌نوشته‌های مهدی شریفی راد

روزهای سختِ خاکستری

بدون دیدگاه

روزهایی در زندگی هست که اگر بخواهی هم نمی توانی فراموششان کنی، روزهای تلخ یا سختی که در حافظه ات هم یک سوزن بزرگ بالایشان قرار می گیرد و همیشه به چشم می آیند. روزهایی که انگار آسمان رنگ دیگری است؛ هوا تیره است با آنکه آسمان آفتابی است. روزهایی که صدای تپیدن قلبت را می شنوی و می ترسی و مجبوری که لبخند بزنی. دوست داری که آنروز زودتر شب شود به امید آنکه فردا رنگ دیگری باشد؛ به امید آنکه فردا روز به دیروزت بخندی و از پس آن همه ترس و نا امیدی روزی پرامید و دل انگیز را آغاز کنی.

روزهای خاکستری شاید نام مناسبی برای این روزهای سخت باشد. روزهایی که دنبال امیدی هستی تا رنگِ روزت را عوض کنی و امیدورای سطنوشت نویدبخش امید تازه ای باشد. شاید به کار بردن “روز” برای توصیف این ساعات صحیح نباشد.این روزها معمولاً ۲۴ ساعته نیستند، یا خیلی کوتاه ترند و یا خیلی طویل تر.

در کنار کودکان بودن راه مفیدی است برای فرار از رنگ این روزها. نمی دانم فردا در پی نوشت این پست چه خواهم نوشت ولی امیدورام که پی نوشتی در انتهای این مطلب درج شود وگرنه مشخص است که تلخی این روز در کامم مانده و می خواهم فراموشش کنم.

نیست رنگی که بگوید با من . . . وای این شب چقدر تاریک است!

پی نوشت: بی انصافی است اگر این مطلب پی نوشت نداشته باشد!



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.