>
خارجی – روز
نیم رخ دختر بچه ای ۶ یا ۷ ساله را که سر بر روی جسمی سپید نهاده است می بینیم. نیم رخ دختربچه تمام قاب را در بر گرفته است.
دختر بچه: مامان جون، قول می دم اون کفش سبزه رو که گفتی واسه مریم خونه خاله فریده خریدی بهت بدم تا بهش بدی. آخه چرا با من قهری؟ گفتم که بخدا تقصیر من نبود (صدایی موهوم فضا را در بر می گیرد. بغض گلوی دختربچه را می فشارد. به سختی ادامه می دهد) مامان قول می دم از این به بعد به داداش حمید «تو» نگم… بخدا قول می دم وقتی از مدرسه اومدم کفشامو رو موکت در نیارم. قول می دم تو جاکفشی بذارمشون. باشه؟ … باشه مامانی؟
دختر بچه ساکت می شود. صدای موهوی که شنیده می شد کم کم تبدیل به صدای گریه جمعیتی غمگین می شود. مردی که سیاه پوشیده است دخترک را از روی جنازه بلند می کند. دخترک با گریه و فریاد تلاش می کند بیشتر کنار پیکر بی جان مادر بماند. چند نفر جنازه را بلند کرده و درون قبر می گذارند.
همزمان با پاشیده شدن خاک بر روی جنازه، دیزالو می شود به سپیدی.