برای من که متوسط مطالعهام (البته منظور فقط داستان و رمان است)حدود 1 صفحه است! و معمولاً در اوقات بیکاری مطلق به سراغ مطالعه رمان می روم و البته یکهو 400 صفحه می خوانم، ایام تعطیلات نوروز فرصت مغتنمی است برای خوانش یکهویی یک رمان! و امسال قرعه به نام “بیوتن” افتاد و تعطیلات با این کتاب آغاز شد.
گمان می کردم فقط من شباهت میان ارمیای “بی وتن” را با حاج کاظم “آژانس شیشه ای” کشف کرده ام، اما با مشاهده این صفحه (+) از همشهری آن لاین خوشحال شدم:
“ارمياي «ارميا» آركي تايپ ارمياي « بيوتن» است. همان قدر كه اين دو آركي تايپ «حاج كاظم» آژانس شيشهاي و همه شخصيتهاي مشابه آثار حاتمي كيا نيز هستند. اين قرابت از آنجاست كه زمينه فكري حاتمي كيا با اميرخاني بسيار نزديك است و اصولا فراتر از اين ميتوان اينگونه ادعا كرد كه كار حاتميكيا در سينما دقيقا مشابه كار اميرخاني در عرصه نويسندگي است و درست به همين دليل كار هر دوي اين هنرمندان مورد توجه گسترده مخاطب قرار ميگيرد. هر دوي اينها مديوم خود را به خوبي ميشناسند و با استفاده از تسلط خود بر آن و نيز بهرهگيري از صداقت عميق خود به خلق آثاري دست مييازند كه حتي اگر اندكي نيز با درونمايه آثار همراه نباشي، نميتواني زيبايي و تاثيرگذاري شان را انكار كني.”
بیوتن رمانی واقعاً دوستداشتنی است، با ارزش ادبی اش کاری ندارم و منظورم لذتی است که می توان از یک رمان برد و شخصیت هایش را تا مدتها پیش روی خود دید. جالب است که ارمیا را به لحاظ پزشکی می توان فردی شیزوفرن دید! آدم واقعاً کم حرفی که گهگاه سهراب را پیش روی خود می بیند و با او سخن می گوید و از او استمداد می طلبد و ایضاً فردی اجتماع گریز است که حتی با معشوقه خود هم نمی تواند رابطه درستی داشته باشد!
ارمیا یک رزمنده قدیمی است که پس از پایان جنگ و شهادت عزیزترین رفیقش در روزهای پایانی جنگ،قادر نیست تا با جامعه پس از جنگ به درستی ارتباط برقرار کند و هنوز هم هر هفته به سراغ قبر رفیقش می رود و او را واقعاً می بیند، در یکی از این روزهای حضور در مزار شهدا دختری آرچیتکت را می بیند که برای اجرای طرحی در بهشت زهرا از آمریکا آمده است. ارمیا بدون دلیل یکباره عاشق آرمیتا می شود و مدتی بعد برای ازدواج با او راهی آمریکا می شود. ظاهراً نویسنده عمداً تولد این عشق سوزناک را شرح نمی دهد و می توان آنرا اصلی ترین ضعف رمان دانست.
جذابیت رمان در اتفاقاتی است که در ایالات متحده می افتد و نوع نگاه ارمیا به جامعه آمریکا جذابیت داستان را دوچندان می کند. شیوه روایت امیرخانی که مشابه “مناو”ست بازهم روان و دوست داشتنی است.
یکی از دوستان وبلاگی(+) تشابهات مناو و بیوتن را خلاصه و زیبا بیان کرده اند:
“سيلور من….هفت کور
سهراب…درويش مصطفي
گاد بلس يو…يا علي مددي
يک سيلور کوارتر کسي را نکشته است ،اما به يک سيلورمن زندهگي مي بخشد… هفت کور به يه پول
و ديگر آسمان را نخواهي يافت…تنها بنايي که اگر بلرزد محکمتر ميشود دل است،دل آدميزاد!
شايد سوزي کمي به کريم شبيه بود اما آرميتا هيچ شباهتي به مهتاب نداشت!”
پیشنهاد می شود که بخوانید!
به نظرم به اندازه كافي توضيح داده اون جايي كه عشق ارميا رو مثل عشق شيخ صنعان مي دونه هر جفتشون پر از ابهامند و بعد اون عربه صحبت مي كنه و …
در ضمن عشقشون اون قدر هم سوزناك نيست!
خیلی خوب بود مطلبی که در خصوص این رمان نوشتید
رمان فوق العاده دوست داشتنی و گیراست
شدیدا پیشنهاد میشه 🙂
یاعلی مددی