خب؛ سرنوشت یعنی اینکه نام مهدی آذر یزدی که هیچوقت رنگ مدرسه را به درستی ندید، در عالم ادبیات ایران به نیکی ثبت شود. هماو که هیچوقت ازدواج نکرد، هیچوقت در هیچ جایی استخدام نشد و بارها پیشهاش را عوض کرد و هربار پس از سرخوردگی از کار به فهرست نویسی و غلط گیری رو آورد. خودش گفته: “هر وقت نمي توانستم با جايي جور بياييم ، از كار موظف و مستمري گرفتن دست برمي داشتم و فقط كار فردي غلط گيري و فهرست اعلام نويسي و … را انجام مي دادم ( كاري كه همچنان به آن مشغولم )” و استادی که با پیشه غلط گیری با این دنیای پر از غلط وداع کرد.
آذریزدی درباره اولین حسترش گفته: “اولين بار كه حسرت را تجربه كردم ، موقعي بود كه ديدم پسرخاله ي پدرم كه روي پشت بام با هم بازي مي كرديم و هردو هشت سال بوديم ، چندتا كتاب دارد كه من هم مي خواستم و نداشتم. به نظرم ظلمي از اين بزرگتر نمي آمد كه آن بچه كه سواد نداشت ، آن كتاب ها را داشته باشد و من كه سواد داشتم ، نداشته باشم. كتاب ها ، گلستان و بوستان سعدي ، سيدالانشاء ، نوظهور و تاريخ معجم چاپ بمبئي بود كه پدرش از زرتشتي هاي مقيم بمبئي هديه گرفته بود. شب قضيه را به پدرم گفتم. پدرم گفت ، اينها به درد ما نمي خورد ، اينها كتاب هاي دنيايي اند. ما بايد به فكر آخرتمان باشيم. شب رفتم توي زيرزمين و ساعت ها گريه كردم و از همان زمان عقده ي كتاب پيدا كردم ، كه هنوز هم دارم”
استاد مهدی آذر یزدی پنجشنبه 18 تير ماه 1388 درگذشت؛ روحش شاد!